افسوسم از اين بود که مي پرسيد...مي دانست...
اما باز هم مي خنديد و بي توجه به دل ترک ترکم دم از عشق مي زد...
مي شکست...مي رفت...مي آمد...
مي شکست و مي شکست...مي رفت و....
افسوس از دلي که تباه شد...