کمی تا قسمتی ابریست چشمان تو انگاری سوارانی که در راهند میگویند میباری توراچون لحظه های افتابی دوست دارم مبادا شعله هایم را به دست باد بسپاری مبادا بعد از ان دیدار های خیس و رویایی مرا در حسرت چشمان ناز خویش بگذاری زمستان بود سرمایی تنم را سخت می لرزاند ومن در خواب دیدم در دلم خورشید میکاری هواسرد است و نعش صبح روی جاده می رقصد عطش دارم بگو: کی بر دلم یک ریز میباری
نوشته شده در جمعه 90/3/20ساعت
9:53 عصر توسط مری پنبه نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |