تلفن زنگ زد . پسر با عصبانیت گوشی رو برداشت و گفت: کیه این موقع شب؟؟؟؟؟؟؟؟ زنی از پشت خط با صدایی مهربان گفت: منم پسرم پسر گفت اخه این موقع زنگ زدنه . تازه خوابم برده بود بخدا. اه مادر گفت فقط زنگ زده بودم تولدتو تبریک بگم عزیزم و گوشی قطع شد. پسر تا صبح از ناراحتیه این که دله مادرشو شکسته بود خوابش نبرد. فردا صبح با یه دسته گل رفت تا از مادرش عذر خواهی کنه ولی.......... ولی دیگه مادری نبود بدن بی جان مادر روی مبل افتاده بود و در دستش جعبه ایی بود که کادو شده بود پسر به مادرش نگاه میکرد و افسوس میخورد که ایکاش دیشب دل او را نمیشکست..............
نوشته شده در یکشنبه 90/4/5ساعت
1:54 عصر توسط مری پنبه نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |