سفارش تبلیغ
صبا ویژن











































دخترک چوبی

دستمال کاغذی به اشک گفت قطره قطره ات طلاست

کمی از طلای خودرا حراج میکنی

عاشقم با من ازدواج میکنی

اشک گفت ازدواج اشک و دستمال کاغذی........تو چقدر ساده ایی ای خوشخیال کاغذی

چرک و تبدیل به زباله می شوی

پس برو بی خیال باش عاشقی کجاست تو فقط دستمال باش

دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ایی کنار جعبه اش نشست و شروع به گریه کرد

در تن سفید ونازکش دردو غم جاری شد

دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه ایی زباله شد

او ولی شبیه دیگران چرک و زشت نشد

رفت اگرچه توی سطل اشغال پاک بود عاشق و زلال

او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت

چون در دلش دانه های اشک کاشت

 


نوشته شده در شنبه 90/2/10ساعت 7:3 عصر توسط مری پنبه نظرات ( ) |




قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت