چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه دادزل بزنی و حس کنی هنوز عاشقشی چه قدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه داری براش میمیری چه قدر سخته گل باغ ارزوهاتو تو یه باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت زیر لب بگی گل من باغچه ی نو مبارک دستمال کاغذی به اشک گفت قطره قطره ات طلاست کمی از طلای خودرا حراج میکنی عاشقم با من ازدواج میکنی اشک گفت ازدواج اشک و دستمال کاغذی........تو چقدر ساده ایی ای خوشخیال کاغذی چرک و تبدیل به زباله می شوی پس برو بی خیال باش عاشقی کجاست تو فقط دستمال باش دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ایی کنار جعبه اش نشست و شروع به گریه کرد در تن سفید ونازکش دردو غم جاری شد دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه ایی زباله شد او ولی شبیه دیگران چرک و زشت نشد رفت اگرچه توی سطل اشغال پاک بود عاشق و زلال او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت چون در دلش دانه های اشک کاشت امروووووووووووووووووووووووووووووووووز روزه منه ماله خوده خودم تولدم مبارک اقای پدر در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه و سار و سیبیل سیخ سیخی اهار نشدتون رو به صورت حساس من نمالید خانوم مادر جیغ زدن شما هنگام شناسلیی وسایل خانه توسط حس چشایی من نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کند بلکه برای شیر شما هم ضرر دارد پدر محترم هنگام دستچین کردن میوه از دادن من به اصغر اقای سبزی فروش خودداری نمایید .چشمهای تلسکوپی گوشهای ماهواره ایی وسیبیل های دم الاغی اش مرا به یاد غرض های شنا می اندازد مخصوصا وقتی که چشمهایش را گشاد می کند و با تکان دادن لب و لوچه اش بول بول بول بول میکند .زهر مار درد کوفت مرض الهی کف شامپو تو چشت شب خواب بد ببینی جیش کنی تو شلوارت مادر محترم شصت پا وسیله ای شخصی است که اختیارش را دارم هروقت اقدام به خوردن شصت شما کردم گیر بدهید اقای پدر هنگام دعوا با خانوم مادر لطفا به جای پرت کردن ماهی تابه از ظروف چینی داخل کابینت استفاده کنید اکشن بودن دعوا همین است خانوم مادر از مصرف هله هوله ی زیاد بپرهیزید زیرا علاوه بر اینکه برای شنا ضرر دارد شیرتان بوی سوسک مرده می گیرد اقای پدر کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خودرا ندارند وقتی شما در شکم من پووووووووف می کنید این توانایی به حد اقل میرسد الان بگم که بعدا شرمنده نشم میتراود مهتاب می درخشد شب تاب نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند نگران با من استاده سحر صبح می خواهد از من کز مبارک دم او اورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از ره این سفرم می شکند نازک ارای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش اب ای دریغا به برم می شکند دست ها می سایم تا دری بگشایم بر عبث می پایم که به در کس اید درو دیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند می تراود مهتاب می درخشد شب تاب مانده پای ابله از راه دراز بر دم دهکده مردی تنها کوله بارش بر دوش دست او بر در می گوید با خود غم این خفته ی چند خواب در چشم ترم می شکند
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |